بالاخره بعد از 8-9 ماه که دوستان دوران دبستان را پیدا کرده بودیم آخر هفته ی قبل قرار ملاقات جور شد. صبحش کلاس داشتم تا بیام خونه و حاضر بشم و برم کمتر از 2 ساعت وقت داشتم. توی راه برگشت از کلاس یکی از دوستام تماس گرفت و گفت میام خونه تون تا از اونجا با هم بریم. نمی دونم خستگی بود یا هیجان زیاد که باعث لرزش دستهام شده بود و هر کاری که می کردم دقیقا گند می زدم و دوتایی فقط هرهر می زدیم زیر خنده. می گفت الان همه با دو تا بچه میان بعد من و تو روی هم یه نصفه بچه هم نداریم برداریم ببریم.
یه بی . اف هم نداریم چه برسه به شوهر.
به سرعت و با کمک دوستم و مامان حاضر شدم و رفتیم. تماس دوستان باعث استرس بیشتر و عجله بیشترم می شد. وقتی ما رسیدیم 4 نفری از دوستان اونجا بودند. یکی از بچه ها وقتی باهام دیده بوسی می کرد فقط بغض کرده بود ! و هیچی نمی گفت.
بعد از یک ساعتی که با هم بودیم خانم ناظمی که سال پنجم معلم مون هم بودند، به دعوت من ایشون هم تشریف آوردند. بعضی از بچه ها با دیدن شون اشک می ریختند.
بعضی ها از ازدواج و طریقه آشنایی شون می گفتند. بعضی ها هم که کلا ضد جنس مذکر بودند از عقایدشون می گفتند و سر به سر دوستان متاهل شون می ذاشتند.
بعد از شنیدن بیوگرافی ها و گرفتن کلی عکس یادگاری، 4 ساعت مثل برق و باد با هیجان و شوق و ذوق فراوان به سر رسید.
یکی از بچه ها می گفت شخصیت مهدیس هیچ فرقی نکرده!!! گفتم خاک به سرم. راست میگی؟ یعنی بچه موندم؟ گفت نه هنوز مثل اون موقع ها مهربونی و زیاد می خندی.
خانم معلم هم با وجودی که ساکن کانادا هستند ولی طی این سال ها تقریبا با هم در ارتباط بودیم می گفت: صدات هیچ فرقی نکرده.
روز خوبی بود. روزی که کلی خاطره را برام زنده کرد. مثل همون موقع ها از ته دل و به پاکی و صداقت همون دوران کودکی دوست شون داشتم. به شدت باهاشون احساس راحتی می کردم. باور نمی شد که بیشتر از 16 ساله که ندیدم شون و ارتباطی باهاشون نداشتم. مثل اون موقع ها شوخی می کردند و سر نشستن کنار من، با هم مثلا بحث می کردند.
توی راه فکر می کردم رفتار قشنگ و پر محبت شون و نگاه عادی شون به من طی 5 سال دوره ابتدایی حتما توی زندگیم تاثیر گذار بوده شاید اگر یه حرفی ازشون می شنیدم یا حرکتی می دیدم تا عمر داشتم اون خاطره ملکه ذهنم می شد و مانع حضورم در اجتماع می شد. اینم لطف خدا بوده که بچه های فهمیده ای را کنارم قرار داد تا هیچ وقت تفاوتم را با خودشون پررنگ جلوه ندهند.
همینه که لزوم آموزش رفتار صحیح با کودک معلول را در دوران خردسالی و کودکی برام یادآوری می کنه. که لازمه ی اون هم افکار و برخورد درست و مناسبه پدر و مادره. پدر و مادرها باید بدونند چطور معلولیت را برای فرزندشون توضیح بدهند تا وقتی بچه با یک فرد دارای معلولیت برخورد کرد از دیدنش تعجب نکنه و رفتار ناخوشایندی از خودش نشون نده.